خدایا ،
آتش مقدس « شک » را
آن چنان در من بیفروز
تا همه « یقین » هایی را که در من نقش کرده اند ، بسوزد.
و آن گاه از پس توده ی این خاکستر ،
لبخند مهراوه بر لب های یقینی ،
شسته از هر غبار طلوع کند.
خدایا ،
به هرکه دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است .
و به هر که دوست تر می داری ، بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر !
خدایا ،
به من زیستنی عطا کن ،
که در لحظه مرگ ،
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است ،
حسرت نخورم .
و مردنی عطا کن ،
که بر بیهودگی اش ، سوگوار نباشم .
بگذار تا آن را من ، خود انتخاب کنم ،
اما آن چنان که تو دوست داری .
« چگونه زیستن » را تو به من بیاموز ،
« چگونه مردن » را خود خواهم آموخت !
سوتک
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم ،
که از خاک گلویم سوتکی سازد.
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی ،
دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ،
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .
بدین سان بشکند در من ،
سکوت مرگ بارم را...
دکتر شریعتی